وبلاگ شخصی -احمد سوری

وبلاگ-احمد سوری

وبلاگ شخصی -احمد سوری

وبلاگ-احمد سوری

این وبلاگ جهت جمع آوری و تمرکز اطلاعاتی که با آنها مواجه شده ام گردآوری شده است . با توجه به تحصیلات و حوزه کاری اینجانب در مدیریت مالی ، بیشترین اطلاعات آن مربوط به این حوزه می باشد . سعی کرده ام داده ها و اطلاعاتی که در مدیریت مالی به آن مراجعه داشته ام را به نوعی در اینجا گردآوری نمایم . امیدوارم برای شما و دیگران نیز مفید باشد و به ارتقاء دانش مالی کمک نماید .
همچنین بخش های متفرقه دیگری نیز در این وبلاگ مشاهده می کنید که امیدوارم برای شما نیز جالب باشد .
بایگانی
۰۴ آذر ۰۲ ، ۱۰:۵۸

آدم های زندگی من

در زندگی هر شخصی ، آدم های زیادی وجود دارند . انسان هایی که می آیند و می روند و برخی دیگر که می مانند . آن هایی که می مانند را شاید بتوان از نزدیکان نام برد . مانند پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، همسر و فرزندان . به ضعم من این ها آدم های پر تکرار از لحاظ حضور در زندگی هر فرد ، بستگان درجه اول هر شخص می باشند . دسته ای دیگر انسان هایی هستند که از این حلقه خارج اند . دوستان ، هم کلاسی ها ، همکاران و دیگران . بیشتر این افراد به طبع زمان و مکان خاصی و به اجبار در یک نقطه مشترک به دور آدم گرد می آیند . همکلاسی که در همان سال تحصیلی در همان دانشگاه و در همان کلاس ، و به اجبار تقدیر روزگار در زندگی من وارد شده است و یا هم سربازی که با من هم اتاقی می شود در این دسته قرار می گیرد .

از بین دسته دومی که نام بردم ، عده ای پیدا می شوند که با من خیلی هم فاز هستند و با آنها وارد رابطه ای عاطفی می می شویم و به اصطلاح جیک تو جیک هم را خبر داریم . و بعد از مدتی هم که کار کردن ما در آن اداره به اتمام می رسد ، درس خواندنمان در آن دانشگاه تمام می شود ، سربازی ما به اتمام می رسد و در کل آن زمان و مکان مشترک دیگر برای هر کدام از طرفین وجود ندارد . اینجا است که منجر به جدایی شده و هر کس به دنبال کار و سرنوشت خود می رود . بر خی از این دوستی و رفاقت ها برای مدتها حتی شده به صورت تلفنی باقی می ماند و بعد هم به فراموشی سپرده می شود و گهگاهی به اندازه مرور خاطرات گذشته فقط در فرد خودنمایی می کند و همین .

همه ی ما تجربیات دسته اول و دسته دوم را که نام بردم داشته ایم . اما می خواهم ازجنبه نگاه امروز خودم به قضیه این موضوع را با شما به اشتراک بگذارم :

در نگاهم ، همسرم مانند خورشید گرما بخش و هستی بخش است در زندگی من . خورشیدی که هر روز و هر لحظه در آسمان زندگی من هست و با وجودش گرمی بخش لحظه لحظه ی حضورم در زندگی است . وجود این خورشید زیبا و دوست داشتنی آنقدر در زندگی من شریان دارد که با من غرق در لحظه شده و مانند هوا جریان دارد . هوایی که تنفس می کنم ، خورشیدی که هست ، آبی که می خورم ، قلبی که می تپد و ..... بودن . بودنی که نبودنش را وقتی می فهمی که نیست . وقتی که هوایی برای تنفس نداشته باشم ، هوا نیست و من هم نیستم . خورشید نیست و زندگی من هم نیست و یا قلبی که نمی تپد و زندگی منی که نیست . مانند ماهی درون آکواریومی هستم که تازه وقتی از آب بیرون بیافتم می فهمم که آب چه بود . این بودن ، این یکی شدن با نعمت ، این حضور من با حضور همسرم هر دو در یک کعنا در زندگی را به نظرم تا وقتی می فهمم که از آب بیرون نیافتاده ام .

خوشبختانه در یکی از درس های زیبایی که از خالق گرفتم ( نعمت تصادف ) ، معنی بودن این خورشید زیبا و هستی بخش در زندگی ام درک کردم . شاید گاهی فرآموشش کنم ،مانند بیشتر اوقات که فرآموش می کنم اکسیژن به قدر کافی برای نفس کشیدنم در هوا هست ، ولی اغلب اوقات حضورش را در زندگی حس می گنم و قدردان بودنش هستم . و ممکن است این قدردانی در عمل من جلوه نکند ، ولی در روح و ذهنم به خاطر بودنش قدردان و شکرگزار هستم .

در نگاهم ، بعضی از انسان ها مانند ستاره های پر نور هستند . ستاره هایی که گم شدنم در هزارتوی چه کنم چه کنم فردا و باید ننشینی امروز را راهنما هستند . راهنمای تلاش برای فردای بهتر . نقش این ستاره ها در زندگی من را فکر می کنم فرزندانم به عهده گرفته اند . میلیون ها میلیون با شکرگزار خالق زیبا هستم که طعم نعمت این ستارگان پر نور در آسمان زندگی ام را به من چشانده است .

برخی دیگر از اطرافیانم مانند ابرهای در حال گذر از آسمان زندگی ام در جلوه ام ظهور می کنند . ابرها همیشه هستند . اما ابرها همیشه در حال گذر هستند .

عده ای از آدم های دسته دوم هم هستند که گاهی می آیند و گاهی می روند . شاید قبل تر ها من پیگیر ارتباط گرفتن با آنها بودم . ولی بی مهر شده اند و یا در گیر مشغله های خاص خود و دیگر پیگیرشان نیستم . هر کدام که گاهی خودشان آمدند با روی باز پذیرایشان هستم و هر وقت خواستند بروند ، نگاهم بدرقه راهشان . همین .

ولی برخی هاشان انگار آمده اند انرژی من را بگیرند و بخورند و بروند . نمی دانم با اینها چه کنم . یکی دو نفرشان به شدت اینگونه اند و الان فقط جواب تلفن آن ها نمی دهم . راستش انرژی برای آنها ندارم که بخورند . ( م ر س )

برخی هاشان هم چون این جا نیستند ، کاری را تقبل کرده ام بی مزد و منت برایشان انجام دهم و می دهم و چون در ابتدا گفتم باشد ، تا جایی که به زندگی خودم لطمه ای وارد نکند ، انجام می دهم . ( ع ا )

برخی دیگر مانند قارچ هستند البته این آخرین شان از نوع سمی بود ( ز س ) . می آیند ، سریع می خواند مسموم کنند، بکنند و بروند . عیبی ندارد . من این کندنت را می فهمم . بکن عزیز و برو . اشکالی ندارد . درس ی که از این بابت گرفتم ارزشش بیشتر از ریالش بود و از این بابت سپاسگزار روح زیبای الهی هستم .  

یک نفر از این آدم های دسته دوم را یک جور دیگر نگاه می کنم (س م ). مانند باران بهاری است . خودش هر موقع بخواهد می آید و خودش هر موقع بخواهد می رود . اصراری برای آمدن و رفتنش نمی کنم . اما خیلی برایم مهم شده است اخیرن . در این سال های نه چندان دور ، هر وقت آمده یک خط سلوک جدیدی بر رویم باز کرده است . شاید خودش نمی داند . اما کرده است . مانند باران بهاری طراوتی می بخشد و می رود . فکر می کنم ماندنش بیش از این به صلاح هیچ کدام مان نیست . قبل تر ها بود . اما سیلابی ویران گر به پا می شد که مرا با خود به غرق می برد . الان هم به نظرم اگر بیشتر ببارد ، همان سیل قدیمی مرا غرق کند . ولی واقعن طراوتی می بخشد که سلوک من در راه نشان داده اش را رهنماست . همان ده پانزده دقیقه دیدار هر چند سال یکبار در مراسم ختم و ترحیم آشناهای مشترک ، دری جدید بر رویم می گشاید . حکمتش را نمی دانم ، اما زیباست.

 

احمد سوری

شنبه 14020904

مصادف با 11 جمادی الاولی 1445

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۰۴
ahmad souri احمد سوری ahmad souri احمد سوری

احمد سوری

دلنوشته

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی