آدم های زندگی من
در زندگی هر شخصی ، آدم های زیادی وجود دارند . انسان هایی که می آیند و می روند و برخی دیگر که می مانند . آن هایی که می مانند را شاید بتوان از نزدیکان نام برد . مانند پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، همسر و فرزندان . به ضعم من این ها آدم های پر تکرار از لحاظ حضور در زندگی هر فرد ، بستگان درجه اول هر شخص می باشند . دسته ای دیگر انسان هایی هستند که از این حلقه خارج اند . دوستان ، هم کلاسی ها ، همکاران و دیگران . بیشتر این افراد به طبع زمان و مکان خاصی و به اجبار در یک نقطه مشترک به دور آدم گرد می آیند . همکلاسی که در همان سال تحصیلی در همان دانشگاه و در همان کلاس ، و به اجبار تقدیر روزگار در زندگی من وارد شده است و یا هم سربازی که با من هم اتاقی می شود در این دسته قرار می گیرد .
از بین دسته دومی که نام بردم ، عده ای پیدا می شوند که با من خیلی هم فاز هستند و با آنها وارد رابطه ای عاطفی می می شویم و به اصطلاح جیک تو جیک هم را خبر داریم . و بعد از مدتی هم که کار کردن ما در آن اداره به اتمام می رسد ، درس خواندنمان در آن دانشگاه تمام می شود ، سربازی ما به اتمام می رسد و در کل آن زمان و مکان مشترک دیگر برای هر کدام از طرفین وجود ندارد . اینجا است که منجر به جدایی شده و هر کس به دنبال کار و سرنوشت خود می رود . بر خی از این دوستی و رفاقت ها برای مدتها حتی شده به صورت تلفنی باقی می ماند و بعد هم به فراموشی سپرده می شود و گهگاهی به اندازه مرور خاطرات گذشته فقط در فرد خودنمایی می کند و همین .
همه ی ما تجربیات دسته اول و دسته دوم را که نام بردم داشته ایم . اما می خواهم ازجنبه نگاه امروز خودم به قضیه این موضوع را با شما به اشتراک بگذارم :
در نگاهم ، همسرم مانند خورشید گرما بخش و هستی بخش است در زندگی من . خورشیدی که هر روز و هر لحظه در آسمان زندگی من هست و با وجودش گرمی بخش لحظه لحظه ی حضورم در زندگی است . وجود این خورشید زیبا و دوست داشتنی آنقدر در زندگی من شریان دارد که با من غرق در لحظه شده و مانند هوا جریان دارد . هوایی که تنفس می کنم ، خورشیدی که هست ، آبی که می خورم ، قلبی که می تپد و ..... بودن . بودنی که نبودنش را وقتی می فهمی که نیست . وقتی که هوایی برای تنفس نداشته باشم ، هوا نیست و من هم نیستم . خورشید نیست و زندگی من هم نیست و یا قلبی که نمی تپد و زندگی منی که نیست . مانند ماهی درون آکواریومی هستم که تازه وقتی از آب بیرون بیافتم می فهمم که آب چه بود . این بودن ، این یکی شدن با نعمت ، این حضور من با حضور همسرم هر دو در یک کعنا در زندگی را به نظرم تا وقتی می فهمم که از آب بیرون نیافتاده ام .
خوشبختانه در یکی از درس های زیبایی که از خالق گرفتم ( نعمت تصادف ) ، معنی بودن این خورشید زیبا و هستی بخش در زندگی ام درک کردم . شاید گاهی فرآموشش کنم ،مانند بیشتر اوقات که فرآموش می کنم اکسیژن به قدر کافی برای نفس کشیدنم در هوا هست ، ولی اغلب اوقات حضورش را در زندگی حس می گنم و قدردان بودنش هستم . و ممکن است این قدردانی در عمل من جلوه نکند ، ولی در روح و ذهنم به خاطر بودنش قدردان و شکرگزار هستم .
در نگاهم ، بعضی از انسان ها مانند ستاره های پر نور هستند . ستاره هایی که گم شدنم در هزارتوی چه کنم چه کنم فردا و باید ننشینی امروز را راهنما هستند . راهنمای تلاش برای فردای بهتر . نقش این ستاره ها در زندگی من را فکر می کنم فرزندانم به عهده گرفته اند . میلیون ها میلیون با شکرگزار خالق زیبا هستم که طعم نعمت این ستارگان پر نور در آسمان زندگی ام را به من چشانده است .
برخی دیگر از اطرافیانم مانند ابرهای در حال گذر از آسمان زندگی ام در جلوه ام ظهور می کنند . ابرها همیشه هستند . اما ابرها همیشه در حال گذر هستند .
عده ای از آدم های دسته دوم هم هستند که گاهی می آیند و گاهی می روند . شاید قبل تر ها من پیگیر ارتباط گرفتن با آنها بودم . ولی بی مهر شده اند و یا در گیر مشغله های خاص خود و دیگر پیگیرشان نیستم . هر کدام که گاهی خودشان آمدند با روی باز پذیرایشان هستم و هر وقت خواستند بروند ، نگاهم بدرقه راهشان . همین .
ولی برخی هاشان انگار آمده اند انرژی من را بگیرند و بخورند و بروند . نمی دانم با اینها چه کنم . یکی دو نفرشان به شدت اینگونه اند و الان فقط جواب تلفن آن ها نمی دهم . راستش انرژی برای آنها ندارم که بخورند . ( م ر س )
برخی هاشان هم چون این جا نیستند ، کاری را تقبل کرده ام بی مزد و منت برایشان انجام دهم و می دهم و چون در ابتدا گفتم باشد ، تا جایی که به زندگی خودم لطمه ای وارد نکند ، انجام می دهم . ( ع ا )
برخی دیگر مانند قارچ هستند البته این آخرین شان از نوع سمی بود ( ز س ) . می آیند ، سریع می خواند مسموم کنند، بکنند و بروند . عیبی ندارد . من این کندنت را می فهمم . بکن عزیز و برو . اشکالی ندارد . درس ی که از این بابت گرفتم ارزشش بیشتر از ریالش بود و از این بابت سپاسگزار روح زیبای الهی هستم .
یک نفر از این آدم های دسته دوم را یک جور دیگر نگاه می کنم (س م ). مانند باران بهاری است . خودش هر موقع بخواهد می آید و خودش هر موقع بخواهد می رود . اصراری برای آمدن و رفتنش نمی کنم . اما خیلی برایم مهم شده است اخیرن . در این سال های نه چندان دور ، هر وقت آمده یک خط سلوک جدیدی بر رویم باز کرده است . شاید خودش نمی داند . اما کرده است . مانند باران بهاری طراوتی می بخشد و می رود . فکر می کنم ماندنش بیش از این به صلاح هیچ کدام مان نیست . قبل تر ها بود . اما سیلابی ویران گر به پا می شد که مرا با خود به غرق می برد . الان هم به نظرم اگر بیشتر ببارد ، همان سیل قدیمی مرا غرق کند . ولی واقعن طراوتی می بخشد که سلوک من در راه نشان داده اش را رهنماست . همان ده پانزده دقیقه دیدار هر چند سال یکبار در مراسم ختم و ترحیم آشناهای مشترک ، دری جدید بر رویم می گشاید . حکمتش را نمی دانم ، اما زیباست.
احمد سوری
شنبه 14020904
مصادف با 11 جمادی الاولی 1445