۰۷ تیر ۰۰ ، ۰۷:۵۶
علم لدنی
کدام روز بیک جا قرار داشت دلم
همیشه این دل بی خانمان هوائی بود
در محشر اگر لطف تو خیزد به شفاعت
بسیار بگردند و گنه کار نیابند
سعدی تو کیستی که دم از عشق می زنی
دعوی بندگی کن و اقرار چاکری
دل گفت مرا علم لَدُنی هوس است
تعلیمم کن اگر تُرا دست رس است
گفتم که: الف،گفت: دگر؟ گفتم: هیچ
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ ترا
که دانم آشتئی در قفاست جنگ ترا
کرشمه های تو از بس که هست ناز آئین
نه آتشی تو داند کسی نه چنگ ترا
شیخ بهایی ، کشکول ، دفتر چهارم - قسمت دوم
۰۰/۰۴/۰۷